همینه که هست...

ساخت وبلاگ

 

زندگی خیلی شیرینه...

 

 

دوست داشتنیه...

 

 

لذت بخشه...

 

 

اگه بذارن...

 

 

اگه بخوایم...

 

 

از افسردگی متنفرم...

 

 

از درموندگی..

 

 

از عشقای الکی که همه ازش میسوزن...

 

 

از زندگیای سگی...

 

 

دنیای خیلی قشنگه اگه اینا رو نبینیم...

 

 

اگه واقعا باشیم...

 

 

اگه واقعا بخندیم...

 

 

اگه واقعا لذت ببریم...

 

 

اگه واقعا ببینیم...

 

 

بگیم...

 

 

بشنویم...

 

 

خیلی خوبه...

 

 

خیلی خوبه وقتی بعد از یه کار خسته کننده...

 

 

چشماتو ببندی...

 

 

به صدای سکوت گوش بدی...

 

 

بدویی و بی صدا جیغ بنفش بکشی....

 

 

انجام بدی و فکر نکنی...

 

 

بخندی و بخندونی...

 

 

شاد باشی و شاد باشنن...

 

 

بگی و گوش بدن....

 

 

بگن و گوش بدی....

 

 

حتی گاهی جواب دادن یک نظر از طرف یه دوست مزخرف قدر صدتا اس ام اس تبریک رئیس جمهور بهت انرژی میده...

 

 

حتی شاید نوشتن حرفایی که به ذهنت میاد...

 

 

بدون اینکه بدونی میخونن یا نمیخونن...

 

 

میتونه از بیست گرفتم امتحان شیمی ای که باید 7 ساعت دیگه بدیش...

 

 

لذت بخش تر باشه...

 

 

بیشتر آرومت کنه...

 

 

و سرحالت بیاره...

 

 

مخصوصا اگه کنارش یه نوشابه خانواده باشه که تهشو سر بکشی...

 

 

نوشابه ای که بابات از دست داداشت بزور نجاتش داده...

 

 

و برات اورده...

 

 

آره...

 

 

زندگی اینه...

 

 

آهای زنـــــــــــــــــدگـــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...

 

 

با همه ی دیوونه بازیات...

 

 

اعصاب خوردکنیات...

 

 

ناامیدیات...

 

 

بدیات...

 

 

عاشقیات..

 

 

اخلاق سگیت...

 

 

و گنده دماغیت...

 

 

بازم بخاطر جیغای بی صدات...

 

 

دوییدنای بی هوات...

 

 

صدای سوکوتت...

 

 

و نوشابه ی بدون گازت...

 

 

پات وایستادم...

 

 

تا تهش باهاتام...

 

 

بزن بریم...

 

 

همینه که هست......
ما را در سایت همینه که هست... دنبال می کنید

برچسب : زندگی اینه, زندگی پات وایستادم, دست نوشت یک دختر نوجوان, نویسنده : فاطمه roozrasa بازدید : 130 تاريخ : شنبه 30 فروردين 1393 ساعت: 17:46

این وبو ساختم تا توش از چیزای تو دلم بنویسم...

ممنون از کسایی که نظر گذاشتن...

فردا امتحان مستمر شیمی دارم...

این وبو نساختم تا مثل وبلاگ من و دوستان یا فرزادصدا کپی کاری کنم...

لعنت...

همینه که هست......
ما را در سایت همینه که هست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه roozrasa بازدید : 172 تاريخ : شنبه 30 فروردين 1393 ساعت: 2:13

نظر ميدي يا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همینه که هست......
ما را در سایت همینه که هست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه roozrasa بازدید : 109 تاريخ : جمعه 3 آبان 1392 ساعت: 4:48

 

براي منكه خيلي جالب بود.

 

پ ن پ: وااااااااي گيج شدم نميدونم 100 و خورده اي روز تا پايان مدارس مونده يا 200 و خورده اي!!!

همینه که هست......
ما را در سایت همینه که هست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه roozrasa بازدید : 155 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 1:47

 

 عاشق تر از همه ي ما موش كوريت كه...

زيبايي عشقش را چشم بسته قبول دارد....

همینه که هست......
ما را در سایت همینه که هست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه roozrasa بازدید : 146 تاريخ : چهارشنبه 17 مهر 1392 ساعت: 19:30

سلام.

ببخشيد نشد ديروز شب چيزي بنويسم.

امروز هنر و ورزش داشتيم.

فردا حرفه و فن.

امروز بهمون كتاب هاي مباني فيزيك، شيمي و  زيست رو دادن.

و ما همچنان در انتظار كتاب هاي درسي...

كتاب فيزيكمون مال 3 ساله فكر كنم بقيش هم همينطور باشه.

براي حرفه بايد برم مفالمو درباره ي ايدم بنويسم.

و دوتا ايده كه از طبيعت گرفته شده هم بنويسم.

تا الان 5 صفحه از مقالمو تايپ كردم

 شايد 15-20 صفحه باشه.

بعدا ميگم چند صفحه شد.

تك زنگ كامپيوتر هم داريم كه بايد يه تحقيق درباره ي انواع تلويزيون  كنيم.

تك زنگ بعد هم زيسته كه بايد بخونم.

راستي ديدين چي شد؟؟؟

اون سوال مفهومي كه معلمون گفت دربياريم.

من براي هركي گفتم گفت 5 ميشي.(از 5 نمره بود)

اما معلمم بهم 0 داد! نوشت معما طرح كردي.

خب معما هم يه نوع سواله ديگه.

حالا مهم نيست فدا سرم ايشالا دفعه بعد امتحان كه قحط نيست

بعد زبان داريم كه بايد دو سه صفحه از كتاب تكميليمون رو كامل ميكرديم كه انجامش دادم.

بعد.........

چي داريم؟؟؟؟

آها ديني داريم كه بايد بخونيم...

حوصله درس  دارم اما بيشتر دلم ميخواد نرم درس بخونم خخخخخخ

فكر كنم 257 روز مونده تا آخر سال

واي چه محاسبات مزخرفي!!!! الان پريروزم 257 بود هي يادم ميره يه روز يه روز كم كنم

 

همینه که هست......
ما را در سایت همینه که هست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه roozrasa بازدید : 242 تاريخ : سه شنبه 16 مهر 1392 ساعت: 23:00

همینه که هست......
ما را در سایت همینه که هست... دنبال می کنید

برچسب : سخت نگير, ساده باش, نویسنده : فاطمه roozrasa بازدید : 173 تاريخ : دوشنبه 15 مهر 1392 ساعت: 19:13

خب، داريم نزديك ميشيم به آخر هفته.

اول از همه عذر خواهي به خاطر اينكه ديروز ننوشتم.

امروز دوتا مطلب مينويسم.

ديروز يه عالمه مشق داشتيم.

كه وقتي انجام دادم ديدم خيلي كم بود!!!

هنوز كتابا نيومده!!

بابام فردا ميره مشهد و شايد بگم از اونجا كتابا رو برام بگيره.

فكر كنم اونجا رسيده باشه.

در ضمن...

روز پيوند اما علي و حضرت فاطمه و روز ازدواج مبااااااااااااااااااااااااااااارك

درباره ي امروز هيچي نميگم چون بايد شب بنويسم

مشق چي داريم بذار فكر كنم...

خب فقط زبان و هنره، ولش كن شب انجام ميدم.

امروز نمرات زيست رو اعلام كردن.

زيست يه بار گفت يه سوال مفهومي بنويسيد.

به من 0 از دو داد نامرد.

من براي هركي خوندم گفت 5 يعني حداكثرشو ميگيرم.

سوالم رو به صورت چيستان گفته بودم.

برام نوشته بود معما طرح كردي!!!

ولي با اين حال به نظرم معلم زيستمون خيلي ماهه.

جدي و سختگير البته فكر كنم.

واي بايد مقالمه ي كار و فناوريمو  هم تموم كنم!!!

ولش مال پس فرداست الان خستم.

راستي تصميم گرفتم موهامو كوتاه نكنم.

براي رشد موها بايد پروتئين و ويتامين بخورم، يه سري نكات رو رعايت كنم و پوست سرمو ماساژ بدم.

آهنگ ضد جنگ جديد جازمين رو شنيديد؟؟؟

حيلي قشنشگه احيانا بذارمش.

خب....

شب اگه تونستم بايد بيام و همه چيزو جز به جز توضيح بدم....

همینه که هست......
ما را در سایت همینه که هست... دنبال می کنید

برچسب : خاطرات يك دختر نوجوان, نویسنده : فاطمه roozrasa بازدید : 138 تاريخ : دوشنبه 15 مهر 1392 ساعت: 19:09

خب، يه هفته ي جديد شروع شد.

با اينكه دعواي بدي داشتم و مدرسه هم.... امتحان رياضي رو خوب ندادم، اما به نظرم روز خوبي بود.

و گرچه به عنوان هميار مشاور انتخاب نشدم، اما بازم خوشحالم.

شايد به خاطر اينكه بعد از ظهر خوابيدم.

اگه از من بپرسن بهترين كار چيه ميگم خواب، اونم با يه پوست شسته و بدون آلودگي.

هم براي زيبايي خوبه، هم مغز يه استر احتي ميكنه، آدم آرامش پيدا ميكنه و ميتونه به كاراي سختش برسه.

ديروز بعد از ظهر نخوابيدم، شب ساعت نه خيلي داغون بودم.

امروز حدودا يكي دو ساعت قبل ساعت 8 شب خوايدم.

الان ساعت يازده خيلي سرحالم و تازه ميخوام آهنگ گوش بدم و بازي كنم.

هي....

دنيا خيلي عجيه.

يه رازي دارم كه فقط تو خانوادمونه.

چند وقت ديگه فاشش ميكنم....

امروز ساعت 4:30 صبح ساعتم زنگ خورد.

ساعت حدودا 10 دقيقه يه ربع به پنج از تخت اومدم بيرون.

رياضي خوندم و كاراي مدرسه رو انجام دادم.

يه صبحانه مفصل خوردم.

و بعد سوار سرويس شدم.

تو مدرسه با دوستم برنامه ريزي كرديم.

قرار شد ببينيم كي به برنامش بيشتر عمل ميكنه.

من اول كه فكر ميكردم وقتي ميام خونه از ساعته 2 تا 3 بايد استراحت كنم.

بعد برم دوش بگيرم.

يهو ديدم از بر نامم غافلانه 30 دقيقه عقبم!

ابنجا كه اينجوري  بعدم سر اون اعصاب خوردي مزخرف همه چيز به هم ريخت.

بايد يه برنامه ي ديگه بريزم.

يه برنامه ي منطقي و قابل اجرا.

البته برنامم خوب بود يكم غير قابل انطاف بود.

فردا اولين جلسه پرورشيه.

وااااااااااااااااااي يادم رفت درباره ي نمايشگاه ظروف سفالي و مسي با مامانم صحبت كنم.

واي من برم بگم....

خب گفتم.

حالا برم آهنگ گوش بدم.

باي

همینه که هست......
ما را در سایت همینه که هست... دنبال می کنید

برچسب : خاطرات يك دختر نوجوان, نویسنده : فاطمه roozrasa بازدید : 250 تاريخ : يکشنبه 14 مهر 1392 ساعت: 2:13

واي.

چقدر تو طول هفته برنامه ريزي ميكنم.

چقدر ميگم فلان ساعت اينجوري فلان روز اينجوري.

اما يادم ميره بهشون عمل كنم.

خيلي دلم ميخواد بشينم يه برنامه ي درست حسابي براي خودم بريزم.

كه ديگه جمعه شب ساعت نه نشه و فردا امتحان رياضي داشته باشم و بخوام برم كار كنم.

ايش.

اه چرا من انقدر سخت گيرم؟؟؟

من و سه تا از دوستام با هم يه سرويس داريم.

من چند وقته ساعت 5 بيدار ميشم و حاظر ميشم تا برم سر كلاس.

اونوقت دوستم ميگه من 6-6:30 بيدار ميشم.

واي خدا....

اميدوارم همه چيز درست پيش بره

فردا امتحان رياضي داريم.

فيزيك ميپرسه.

مطالعاتم ميپرسه.

قرآن هم شايد بپرسه.

سه شنبه آزمون از چندتا درس داريم.

انوقت هنوز كتاب نرسيده!!!

از دست بعضيا كه ميخوام....

اي خدا چرا امشب اينجوري شدم.

بي حوصلم كسلم.

يعني به خاظر درسه؟؟؟

يا چون امروز آهنگ گوش نكردم؟؟؟

يا چون پوستم خشك شده؟؟؟

شايدم به خاطر اينه كه بعد از ظهر نخوابيدم!!!

از صبح كه بيدار شدم همش تو فكر كارام بودم.

كار كار كار

درس درس درس

تا آخر عمر هرچقدر درس بخوني باز بايد درس بخوني.

هرچقدر كار كني بازم بايد كار كني.

من خيلي دوست دارم وقتي پير شدم برم يه جايي مثل آنتاناناريوو زندگي كنم.

اما ميدونم كه ممكنه همش تخيلات باشه.

من دختر تخيلاتي اي هستم.

تنهاي چيزي كه از فكر كردن بهش ته دلم يكم آروم ميشم...

ايدم براي كار حرفه و فن يا همون كار و فناوري هستش.

وقتي به اين فكر ميكنم كه عملي شه....

واي اگه بتونم يه روز به شهردار انتقالش بدم.

يا حتي با معلممون در ميونش بذارم.

خيالم راحت ميشه.

البته شايد، يعني اميدوارم.

فيلم جولي و جوليا رو ديديد؟؟؟

نميدونم چرا اما خيلي ازش خوشم اومده.

يه جدول كشيدم.

به تعداد روزايي كه از اول مهر تا آخر ارديبهشت هستش مربع داره.

هرروز يكي رو خط ميزنم.

اين عمرمه كه داره ميگذره....

 

همینه که هست......
ما را در سایت همینه که هست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه roozrasa بازدید : 166 تاريخ : شنبه 13 مهر 1392 ساعت: 0:01